تابلو معروف و سنگ مزار برترین کاسب قرن را بببینید ، اینجا سیروپر می خوردید، پول دستی هم می دادند
به گزارش مرجع مقالات، آدم های خوب، بامرام، آنها که همواره روزگار منشا اثرند، زیادند. با کمی کنکاش می توان پیدای شان کرد. همه جا هستند. دوروبر خودمان، در کوچه های باریک، خانه ها، در حجره های بازار. آنها که درد مردم دارند و مردمدارند.
خبرنگاران - نصیبه سجادی: یکی از این انسان های خوب روزگار حاج میرزا احمد عابد نهاوندی است مشهور به حاج مرشد چلویی، کاسبی حبیب الله که چیزی حدود 82 -83 سال پیش در بازار تهران جنب مسجد جامع، یک غذاخوری داشت به نام غذاخوریحاج مرشد چلویی که داستان زندگی صاحبش کم از عالمان عارف مسلک ندارد.
مرد خدا
تاریخ دقیق تولد میرزا احمد نهاوندی را بین سال های 1265 تا 1270 هجری شمسی تخمین زده اند. داستان پیرمرد قصه ما که لاغراندام بود و خنده رو و همواره عرق چین مشکی بر سر داشت، با معیارهای این روزهای ما آنقدر فاصله دارد که یکجورهایی به رویا تنه می زند، ولی این داستان واقعی است. داستان از مغازه ای آغاز می گردد که بر دیوار آن تابلویی بوده با این عنوان: نسیه داده می گردد، حتی به جنابعالی، به قدر قوه. و این کار را هم می کرد. بازاریانی که روزگار او را درک نموده اند و بعد از او سال ها زنده بودند اینها را روایت نموده اند و نوه اش علی عابد نهاوندی که همراه پدربزرگ به بازار می رفت.
او که کتاب برترین کاسب قرن را با تکیه بر دیده هایش درباره پدربزرگ نوشته، می گوید: معلوم است که خیلی ها باور نمی کردند غذای نسیه و رایگان و همراه آن گرفتن پول دستی را. روزی 3 برادر جوان تصمیم می گیرند که مرشد را امتحان نمایند. به مغازه می روند و ناهار مفصلی می خورند و به مرشد می گویند : حاج آقا، ما غریبیم و فعلا پول نداریم. 300 تومان که پول زیادی بود برمی دارند و می روند، اما فردای آن روز، پول را می فرستند به همراه نامه ای با این مضمون: دیروز شما را امتحان کردیم. الحق که سرفراز بیرون آمدید و مرد خدایید.
بخور باباجان!
جلو مغازه حاج مرشد همواره 2 صف بود یکی طولانی و دیگری کوتاه برای نیازمندان. مشتریان هر دو صف با یک کیفیت غذا می خوردند و احترام می دیدند. علی عابد به نقل از حاج حسین عابد، یکی از پسران مرشد، می گوید: وقت ظهر که از مدرسه به مغازه می آمدم، صف مشتری ها گاهی تا 18 متر هم می رسید. راه پله ها پر از جمعیت بود و طبقه دوم چلوکبابی که بزرگ تر از طبقه اول بود هم پرتاپر مشتری نشسته بود.
می گوید : مردم احساس می کردند اینجا خانه خودشان است. یکی کره می خواست برمی داشت، آن یکی دوغ می آورد. مرشد هم عادتش این بود که ظرف روغن کرمانشاهی را دستش می گرفت و سر هر غذایی می رفت فرقی نمی کرد مشتری پول داده یا نداده، یک قاشق روغن در غذای مشتری می ریخت و تکیه کلامش را زمزمه می کرد: بخور باباجان!
او یکی از دلایل مشتری زیاد را رفتار خوب پدر با مردم و غذای خوبی می داند که همواره دست مردم می داد: پدر معتقد بود غذای سالم مردم را پاک، منزه و مهربان می نماید. آن موقع چیزی به نام استرلیزه کردن وجود نداشت. مرحوم پدرم تمام ظرف ها و قاشق ها را می گفت می جوشاندند بعد برای مردم غذا می ریخت. همواره برترین برنج، گوشت و... را تهیه می کرد و خودش همراه کارگرهایش کار می کرد.
برای بچه ها
حاج عابد را که به علت زبان پند و اندرزگونه شاعرانه اش مرشد خطاب می کردند سال هاست رخ در نقاب خاک ابن بابویه نهاده و روی سنگ قبرش برترین کاسب قرن حک شده و بحق او برترین کاسب قرن بود چون هوای همه را داشت و فقیر و زن و مرد و پیر و جوان برایش فرق نمی کرد. حاج حسین عابد می گوید: آن سال ها تقریبا همه کسبه بازار ناهارشان را اینجا سفارش می دادند. ظهر کسبه یک ظرف دست کارگرشان که معمولا پسر بچه های کم سن سال بودند، می دادند و آنها را می فرستادند مغازه. وقت رفتن مرشد یک لقمه کباب یا ته دیگ زعفرانی در دهان بچه ها می گذاشت و می گفت می دانم کارفرما چیزی از این غذا به آنها نمی دهد؛ گناه دارد بوی کباب به آنها بخورد و چیزی نخورده از اینجا بروند.
احمد مسجدجامعی، عضو سابق شورای شهر، نیز در آیین رونمایی از مستند مرشد که سال 94 با حضور خانواده مرشد برگزار گردید دراین باره خاطره ای گفته، خاطره ای از مهرورزی مرشد با مردم: یکی از دوستانم که در جوانی به مغازه مرشد چلویی رفته بود برایم تعریف می کرد که مرشد با تمام انسان ها به یک نحو برخورد می کرد و هر کسی که وارد مغازه اش می شد لقمه ای کباب در دهانش می گذاشت.
چلوکبابی حاج مرشد هنوز هم پابرجاست، در ضلع شرقی مسجد جامع بازار، با تابلویی که نشان می دهد اینجا چلوکبابی حاج مرشد است؛ اما دیگر خبری از حاج مرشد چلویی نیست. چلوکبابی سال هاست به دست افراد دیگری اداره می گردد که آن را از بچه ها حاج مرشد خریده اند.
منبع: همشهری آنلاین